"بازجوها
مرا برهنه
کرده و تهید
به استعمال
بطری کردند"
سعيد ملکپور،
زندانی سیاسی
است که در
مهرماه سال ۸۷
به اسارت ارتش
سایبری سپاه
درآمد و از آن
تاريخ در
زندان اوين به
سر میبرد.
کميته
گزارشگران
حقوق بشر: وی
متولد خرداد
ماه ١٣٥٤،
فارغ التحصيل
رشته مهندسی
متالورژی از
دانشگاه
صنعتی شريف با
سابقهی کار
کارشناسی در
شرکت ايران
خودرو، مرکز
تحقيقات رازی
و يکی از
بازرسان شرکت
گرما فلز بوده
است. وی در سال گذشته
موفق به اخذ
پذيرش از دانشگاه
ويکتوريا
کانادا جهت
ادامه تحصيل
در مقطع
کارشناسی ارشد
شد.
ملکپور در
مهرماه سال ۸۷
پس از ورود به
ايران بازداشت
شد. وی از سال
۲۰۰۵ ميلادی
در کشور کانادا
به طراحی وبسايت
اشتغال داشت.
اين زندانی
سياسی در
رابطه با
پروندهی
موسوم به
«مضلين ۲»
مربوط به
جرايم
اينترنتی بازداشت
شد. در اواخر
سال ۸۷ گزارشی
توسط گروهی که
خود را از
اعضای سپاه
پاسداران
معرفی میکرد
منتشر شد. متن
اين اطلاعيه
در خصوص
متهمانی بود
که عضو چندين
«شبکهی فساد
اينترنتی»
معرفی شده
بودند.
مشابه اين
برخورد در
اواخر سال ۸۸
با بازداشت گسترده
فعالان حقوق
بشر در سراسر
ايران تکرار
شد. اينبار
گزارشهايی
با عنوان
«نبرد سايبری
سپاه
پاسداران با گروههای
فعال در پروژه
بیثباتسازی»
و بازداشت
اعضای «شبکه
جنگ سايبری
آمريکا» منتشر
شد و رسانههای
دولتی نيز در
اين زمينه
برنامههايی
را پخش کردند.
نامهی زير،
توسط سعيد ملکپور
نوشته شده
است. وی بيش از
۱۷ ماه است که
در زندان اوين
به سر میبرد
و به خانواده
وی اعلام شده
است جلسه بعدی
دادگاه او ۲۹
و ۳۰ فروردينماه
برگزار خواهد
شد.
نامه سعيد ملکپور
اينجانب
سعيد ملکپور
در تاريخ
۸۷/۷/۱۳ توسط
مامورين لباس
شخصی سپاه،
بدون حکم
بازداشت و يا
نشان دادن
کارت شناسايی
در اطراف
ميدان ونک
دستگير شدم.
دستگيری به
صورت آدم
ربايی بدون
نشان دادن حکم
بازداشت و
کارت شناسايی
صورت گرفت.
پس از آن توسط
چند مامور
لباس شخصی در
يک خودروی
سواری بدون
آرم، با چشم
بند و دستبند،
در قسمت عقب
(صندلی عقب)
قرار گرفتم.
يک مامور با
جثه بسيار
بزرگ با آرنج
وزن خود را
روی گردن من
انداخت و به
زور سر مرا
پايين نگه
داشته بود و
مرا به نقطه
نامعلومی که
به آن دفتر
فنی میگفتند،
منتقل کردند.
در آنجا
چندين مامور
در حالی که
چشم بند و دستبند
داشتم مرا
مورد ضرب و
شتم و فحاشی
شديد قرار
دادند و به
زور مجبورم
کردند يک برگه
قرار بازداشت
و چند برگه که
روی آن را پوشانيده
بودند را امضا
نمايم. با
توجه به نحوه
انتقال من به
دفتر فنی و
ضرب و شتم
وارده، گردن
من تا چندين
روز درد میکرد
و در اثر
ضربات مشت و
لگد و سيلی،
تمام صورتم
ورم کرده بود.
پس از آن همان
شب به
بازداشتگاه
دو – الف اوين
منتقل شدم و
در يک سلول
انفرادی به ابعاد
۱.۷ در ۲ متری
قرار گرفتم.
خروج از سلول
تنها به قصد ۲
بار هواخوری و
چند بار در
زمانهای
مشخص شده، آن
هم با چشم بند
امکانپذير
بود و تنها در
سلول اجازه
داشتم چشم بند
از چشم
بردارم.
به مدت ۳۲۰
روز تا تاريخ
۸۸/۵/۲۸ در
سلول انفرادی
بدون دسترسی
به کتاب و روزنامه
و هر گونه
ارتباط با
خارج از سلول
به سر بردم. در
سلول تنها يک
مهر و يک جلد
قرآن، يک بطری
آب و ۳ عدد پتو
به من داده شد.
پس از آن به
مدت ۱۲۴ روز
تا تاريخ
۸۸/۹/۳۰ در بند
عمومی دو – الف
زندان اوين به
سر بردم. در
دوران
انفرادی و
عمومی هيچگاه
ملاقات هفتگی
نداشتم و در
طول ۴۴۴ روز
بازداشت در
بازداشتگاه
دو – الف در
تمامی ملاقاتهايی
که حداکثر به
اندازه انگشتهای
يک دست بود،
صحبتها توسط
يک مامور سپاه
شنود میشد و
ملاقاتها با
حضور مامور
همراه بود.
تلفن هفتگی
نيز در دوران
انفرادی به من
داده نشد و
تمامی تلفنها
توسط کارکنان
يا بازجوها
شنود مستقيم
میشد و هر
گاه راجع به
مسائل پرونده
با خانوادهام
صحبتی میکردم
تلفن را قطع
میکردند. در
طول ۴۴۴ روز
بازداشت در
بازداشتگاه دو
– الف بنا به
دلايلی که ذيل
عنوان میکنم
هيچگاه امنيت
جانی نداشتم و
دائما احساس
خطر جانی کرده
و مورد تهديد
بودم.
در تاريخ
۸۸/۹/۳۰ بار
ديگر به سلول
انفرادی اين
بار به
بازداشتگاه
۲۴۰ اوين
منتقل شدم و
تا تاريخ
۸۸/۱۱/۱۹ يعنی
۴۸ روز ديگر
در انفرادی بدون
حق تماس و به
تنهايی به سر
بردم. از آن
تاريخ تا کنون
در بند عمومی
زندان اوين،
ابتدا در بند
قرنطينه اندرزگاه
۷ و سپس در
اندرزگاه ۳۵۰
به سر بردهام.
تا کنون بيش
از ۱۲ماه از
۱۷ ماه دوران
بازداشت موقت
من در سلولهای
انفرادی سپری
شده و تا کنون
هيچگاه اجازه ملاقات
با وکيل به من
داده نشده
است.
در طول
بازداشت
موقت، مخصوصا
ماههای
ابتدايی توسط
گروه پدافند
سايبری سپاه تحت
انواع شکنجههای
روحی روانی و
جسمی قرار
گرفتهام که
برخی از اين
شکنجهها در
حضور بازپرس
پرونده، آقای
موسوی صورت گرفته
است.
بخش زيادی از
اقارير من، در
اثر فشار،
شکنجه روحی،
روانی و جسمی
، تهديد خود و
خانواده ام و
وعده آزادی
سريع در صورت
اقرار به
مطالب خلاف
واقع، مطابق
خواسته و
ديکته
بازجوها انجام
گرفته است.
توضيح اين که
اقرارها در
حضور بازپرس
نيز با حضور
بازجوها و
تهديد به وخيمتر
شدن شدت شکنجهها،
جهت جلوگيری
از اعلام
اقرار تحت
فشار به بازپرس
صورت میگرفت.
گاهی هم تهديد
میکردند که
همسرم را
دستگير میکنند
و در حضور من
شکنجه میکنند.
در چند ماه
اول دستگيری
بارها در
ساعات مختلف
شب و روز تحت
بازجويی قرار
میگرفتم که
غالبا با کتک
و ضرب و شتم
شديد همراه میشد.
شکنجهها
گاهی در دفتر
فنی که خارج
از زندان است
و گاهی در
اتاق بازجويی
بازداشتگاه
دو – الف انجام
میشد.
اکثر اوقات
شکنجهها به
صورت گروهی
انجام میگرفت
و در حالی که
چشم بند و دست
بند داشتم چند
نفر با کابل،
چماق، مشت و
لگد و گاهی
شلاق ضرباتی
به سر و گردن و
ساير اعضای
بدنم میزدند.
اين کارها به
منظور وادار
ساختن من به
نوشتن آنچه
توسط
بازجويان
ديکته میشد و
اجبار به بازی
کردن نقش در
مقابل دوربين طبق
سناريو
دلخواه و
نوشته شده
توسط آنان میبود.
گاهی شکنجهها
توام با شوک
الکتريکی بود
که بسيار
دردناک بوده و
تا چند لحظه
پس از آن
امکان حرکت
نداشتم. يک
بار در اواخر
مهرماه ۱۳۸۷
هم مرا در
حالی که چشم
بند به چشم
داشتم برهنه
کرده و تهديد
به استعمال
بطری آب کردند.
در همان
روزها و در
يکی از
بازجويیها
شدت ضربات مشت
و لگد و کابل
که به سر و
صورتم زده میشد
به قدری زياد
بود که تمامی
صورتم ورم
کرده و چندين
بار زير کتک
بیهوش شدم که
هر بار با
پاشيدن آب به
صورتم مرا به
هوش میآوردند.
آن شب مرا به
سلولم
برگرداندند.
اواخر شب در زمان
خاموشی احساس
کردم که گوش
من دچار
خونريزی شده
است. در سلول
را کوبيدم کسی
به سراغم نيامد.
فردای آن روز
مرا در حاليکه
نيمه چپ بدنم
بیحس بود و
قادر به حرکت
نبودم به
درمانگاه
اوين منتقل
کردند. در
درمانگاه
اوين، دکتر پس
از ديدن وضعيت
من بر ضرورت انتقال
من به
بيمارستان
تاکيد کرد ولی
مرا به سلولم
برگرداندند و
تا ساعت ۹ شب
به حال خود رها
شدم. ساعت ۹ شب
به همراه ۳
نگهبان با
دستبند و چشم
بند به
بيمارستان
بقيه الله انتقال
يافتم.
در راه آن ۳
نفر به من
گفتند که حق
ندارم در بيمارستان
نام خود را به
زبان بياورم و
دستور دادند
که خود را
محمد سعيدی
معرفی کنم و
تهديد کردند
در صورت
سرپيچی از
دستور به
بازداشتگاه برگردانده
شده و شکنجه
سختی انتظارم
را میکشد.
يکی از
نگهبانان قبل
از من به ديدن
پزشک کشيک بخش
اورژانس رفت و
با او صحبت
کرد و پس از
چند دقيقه به
دنبال او به
اتاق پزشک
وارد شدم.
پزشک کشيک
بدون هيچگونه
معاينه،
آزمايش و عکس
راديوگرافی
تنها عنوان
کرد که
ناراحتی من،
ناراحتی
اعصاب است و
اين را در
برگه گزارش
پزشکی وارد
کرد و چند قرص
اعصاب تجويز
کرد.
حتی وقتی من
خواهش کردم
حداقل گوشم را
شست و شو کند
دکتر گفت لازم
نيست و من با
همان حال و گوشی
که لخته خون
در آن خشک شده
بود به
بازداشتگاه
برگردانده
شدم.
به مدت ۲۰ روز
نيمه چپ بدنم
بیحس بود و
کنترل کمی روی
ماهيچههای
دست و پای چپم داشتم.
بنابراين به
سختی راه میرفتم.
علاوه بر اين
شکنجهها يک
بار هم در
تاريخ ۵ بهمن
۱۳۸۷ در دفتر
فنی پس از ضرب
و شتم جديد
يکی از
بازجوها با
انبردست
تهديد به
کشيدن دندانم
کرد که منجر
به شکستن يکی
از دندانهايم
و در رفتن فکم
در اثر لگد به
صورتم شد. البته
شکنجههای
جسمی و بدنی،
در مقابل
شکنجههای
روحی و روانی
ناچيز بود.
زندانهای
طويل المدت
انفرادی (بيش
از يک سال)
بدون حق تماس
تلفنی و امکان
ملاقات
عزيزانم،
تهديدات مکرر
به دستگيری و
شکنجه همسر و
خانوادهام
در صورت عدم
همکاری،
تهديد به قتل
و دادن اخبار
دروغ از جمله
دستگير کردن
همسرم و اين
قبيل تهديدها
باعث آشفتگی
روحی و بحرانی
شدن سلامت
روان من شده
بود. در
انفرادی به
هيچ کتاب يا
رسانهای
دسترسی
نداشتم و برای
روزها با هيچ
کس هم صحبت
نبودم.
سخت گيریها
و فشارهای
روحی و روانی
به من و
خانوادهام
تا حدی پيش
رفت که پس از
رحلت پدرم در
تاريخ ۲۶
اسفند ۱۳۸۷ و
با وجود مطلع
شدن مسئولين
بازداشتگاه و
دادسرای جرايم
رايانهای از
فوت ايشان،
مرا که هيچ
تماس تلفنی با
خانوادهام
نداشتم، از
اين واقعه بیخبر
نگه داشتند تا
اين که تقريبا
۴۰ روز پس از فوت
پدرم، وقتی پس
از چند ماه
اجازه يک تماس
۵ دقيقهای
تلفنی با حضور
و شنود مستقيم
بازجوها به من
داده شد، از
فوت پدرم مطلع
شدم.
وقتی يکی از
بازجوها به
نام مسعود
گريه و زاری
مرا شاهد شد
وقيحانه
قهقهه سر داده
و شروع به تمسخر
من کرد و با
وجود خواهش
فراوان من
اجازه شرکت در
مراسم چهلم
پدرم نيز به من
داده نشد.
علاوه بر
شکنجههای
روحی و روانی،
گروه بازجويی
اطلاعات سپاه
به طور
غيرقانونی و
غيرشرعی
مبلغی از حساب
کارت اعتباری
من خرج کرده
است که ادله
قابل ارایه است